پروانه

در اوج و حضیض زندگی

پروانه

در اوج و حضیض زندگی

اینجا من از روزمره ها و اتفاقات خاص زندگی ام می نویسم.
مسلّماً نوشته ها حکایت کننده ی دقیق از حقیقتها و واقعیتهای رخ داده، نمی باشند.
پس قضاوت نکنید و به سوء برداشت دچار نشوید.
این، « من » حقیقی من است.
______________
تلنگر و تذکر از سر فهم و شعور و منطق، برای من خیلی ارزشمندتر هست از تعریفات الکی و آبکی که از سر هوا و هوس یا خودشیرینی یا إغفال باشد.
______________
اینجا، یک دختر خام بی تجربه نمی نویسد، بلکه یک زن جا افتاده و سرد و گرم روزگار چشیده، می نویسد.
______________
وبلاگ دیگه من:
hakimeh51.blog.ir

آخرین مطالب

هرجا نگاه می کنی ظلم و جهل و فلاکت فکری و فرهنگی و علمی داره بیداد می کنه.

کاملاً مشخصه که بدجوری دچار امهال و استدراج خدا شدیم.

ولی چرا عین خیالمون نیست؟ نمی دونم.

از آدمای ریز و درشت اطرافمون بگیر برو تا اون بالاها. ( من فعلا به مقام معظم رهبری کاری ندارم. مادون ایشون رو عرض می کنم)

انقدددددر مصداق جمع کردم برای این حرفام که یکی دوتا نیست. ولی از اونجایی که یه نیمچه آدم منطقی، معقول و فهمیده ی منصف عادل پیدا نکردم و نمی کنم، حرفی نمی زنم و بسط نمیدم.

از اون حوزه و علما و مجتهدین بگیر تا دانشگاه و اساتید دانشگاهی و طلاب و دانشجو و معلم و مدرس و دانش آموز و معرفت پژوه و دکتر و مهندس و کاسب و کارگر و ...

فضای حقیقی یطرف؛ فضای مجازی یطرف.

ازون بانک و ایرانسل و همراه اول و شارژ مکالمه و بسته اینترنت و ایتا و تلگرام و اسکایپ و واتساپ و هر کدوم ازین شبکه های اجتماعی.

از تلویزیون و برنامه های مزخرفش بگیر برو تا خود دستگاه تلویزیون که جدیدا به چه چیزهایی مجهز کردن؛ به خدمات پس از فروش تمام لوازم خانگی نگاه کن.

ماشین لباسشویی و پودر ماشین و ماشین ظرفشویی و لوازمش و ...

مرغ و گوشت و برنج و چای و کلی دیگه اقلام ضروری مورد مصرف روزانه....

توی کدومش دوز و کلک و دغل و حقه نیست؟

حالم داره ازین مسلمونی هامون به هم می خوره.

ازین آدمایی که هرکدومشون دنبال گردن فرازی و فخر و کوبیدن و نابود کردن همدیگه ان.

حتی اگه احسان و انفاقی هم باشه با منت و جهر همراهه.

خدا هم که صبرش معلوم نیست تا کجا می خواد ادامه داشته باشه.

قربونش برم تلنگر و تذکر و عذاب و توبیخ و مکافات و مجازات هم که یا نیست؛ یا اگرم باشه انقدر آدما جسور و بی ادب و گستاخ و مغرور و متکبر شدن که ذره ای عبرت نمی گیرن و معلوم نیست کجا داریم می ریم؟

خدا آخر و عاقبتمون رو ختم بخیر کنه.

از اون روز به خدا پناه می برم که خشک و تر باید با هم بسوزن.

۲۷ ارديبهشت ۰۳ ، ۰۷:۱۸
پروانه ..

زندگی من همیشه پر از تحولات و انقلابات و تغیّرات بوده.

و من بعنوان زنی محقق، اصول و فروعی را برای خودم تعریف کرده ام.

همیشه اصول، برایم مقدم بر فروع بودند و هستند.

همیشه اهمّ و مهم کردم.

خیر و شر را در نظر گرفتم.

بخاطر همین، علی الظاهر همیشه در رفت و آمد بودم.

و معتقدم انسان برای ساختن خودش، نیاز به این رفت و آمد ها و بودنها و شدنها دارد.

گاهی لازم است از برخی موقعیتها فاصله گرفت.

از بعضی افراد، از بعضی نفوس، از بعضی چشمها باید دور شد؛ حتی موقت.

چرا؟

چون فعل و انفعال رخ می دهد.

من به اقتضای زن بودنم، آدم منفعلی هستم. سیّالم. و البته نباید در برابر منفی ها، مورد انفعال قرار گیرم؛ در نتیجه ترجیح می دهم فاصله بگیرم.

و صد البته دیگران هم در این تطورات و تحولات، دخیل و گرفتار می شوند.

و اگر درک از یکدیگر و احوالات یکدیگر نداشته باشیم و سماجت بر منطق بتون آرمه شده در ذهن و فکرمان داشته باشیم، اصطکاک و گریز پیش می آید.

.

از وقتی وارد بیان شده ام، این رفت و آمدها به چشم آمده.

حتی در مسائل شخصی و علمی هم همینطور.

علتش چیست؟

علتش فرار از سکون و رکود و گندیدگی است.

فرار از انباشت ذهنیتهاست.

فرار از خمودی است.

فرار از انفعالات.

فرار از گیر افتادنها و گرفتار شدنها.

فرار از حبس شدن و غل و زنجیر شدن.

من آزاده ام.

رها و یله و آزاد.

من طائرم.

و هرکس که فکر کند این عالم، جای سکون و قرار است و ثبات، اشتباه کرده است.

این عالم، عالم تحول است و انقلاب و تعالی.

دار، دار حرکت است.

هم، یکجا ماندن اشتباه است؛ هم با یکنفر بودن!

مگر فارق از این عالم مادی، در عالم ارواح و مفارقات، این بودنها شکل بگیرد!

فقط ارواح اند که می توانند در سکون و ثبات و وحدت و قرار، به آرامش برسند.

اگر دو روح به هم متصل و متحد شدند، آنهم در بالاترین حد ممکن، و در بیشترین ساحت درونی، آنوقت جای سکون و آرامش و ثبات و یکپارچگی و قرار است.

.

یک روز هستم، یک روز نیستم.

یک روز می آیم، یک روز می روم.

یک روز غمگینم، یک روز شادم.

این فراز و فرود، خاصیت حرکت است.

.

گاهی به یک کسی یا جایی می رسی، می دانی به دنبال چه هستی؟ چه می خواهی؟

بگیر و برو.

فقط مراقب باش دلی را نشکنی.

مراقب باش گناه نکنی.

مراقب باش به کسی ظلم نکنی.

حق کسی را ضایع نکنی.

شاید گاهی لازم باشد کسی را در غم یا شادی ات سهیم کنی، بسنج. جوانبش را در نظر بگیر.

مراقب باش بی دلیل کسی از تو ناراضی نگردد.

هوای دلت را داشته باش.

این روزها این مردمان خیلی بیرحم و بی ملاحظه اند.

دهانشان را باز می کنند و هرچه از نجاست درونی خود دارند به بیرون می کشانند.

نگاهشان را گشاد می کنند تا با تمام بی طهارتی تو را ببلعند.

مراقب باش.

حواست باشد مُجالس با که هستی؟ مصاحب با که هستی.

حواست به آن شاهد عینی و گواه حقیقی که ناظر و خبیر و آگاه بر درون ماست، می بیند و نگاهمان می کند، حواست به او باشد.

مهم نیست دیگران چه در ذهن و توهماتشان می بافند و می سازند.

مهم اینست که آن خدای حکیم و رحیم از تو راضی و خشنود باشد.

همانطور که خودش در کتابش گفته؛ نه آنطور که بندگانش مطابق بافته هایشان گفته اند.

خدا تو را رحمت کند ای دل صبور و آگاه.

که در برابر صدمه ها و آزارها و نیشها و ناسزاهای ابلهان، به خلوت خود با خدایت گریختی و اشک ریختی و دعایشان کردی و از خدای مهربان برایشان طلب آمرزش و مغفرت کردی.

دل حلیم و فکور من

خدا تو را رحمت کند که تا توانستی با این کم خرد ها ملاحظه کردی، گذشتی، اغماض کردی، و جهل و نادانی آنها را به پای کودکی و خردسالی آنها نوشتی. 

قرار نیست ما همچنان کودک بمانیم.

شاید زمانی کودک بودیم و کودکی کردیم و نادانی و جهالت داشتیم.

قرار نیست ثبات در این اوضاع و احوال داشته باشیم. قرار است که رشد و تعالی و حرکت در مسیر خودسازی داشته باشیم.

نه اینکه من همانی باشم که چهارسال پیش بودم.

یا همانی باشم که دو روز پیش بودم.

نخیر.

ما ابد در پیش داریم برادر.

ابد در پیش داریم خواهرم.

ما سرانجام در محضر رب العالمین قیام خواهیم کرد و تک به تک اعمال و رفتارمان را بازجویی خواهند کرد.

تک به تک گفتارهای ما را مورد بازخواست و سوال قرار خواهند داد.

فمن یعمل مثقال ذرةٍ شرّاً یره

ذره ذره حرفها، گفته ها، رفتارها و کرده های ما را زیر ذره بین خواهند برد.

فأین تذهبون؟

۲۵ ارديبهشت ۰۳ ، ۰۸:۵۱
پروانه ..

این سفر، که قطره ای از آن را در پستهای گذشته آوردم، امروز به پایان می رسد.

سفری بود متشکل از دو دسته از شاگردان.

دسته اول:

شاگردانی که سالها بطور حضوری در کلاسهای من حضور داشتند. یک شناخت عینی و حقیقی از من داشتند.

دسته دوم:

شاگردانی که در حدود یکسال، بطور غیر حضوری، مجازی، با کلاسهای آنلاین، مرا دیده بودند و در همان حد مرا شناخته بودند، و این چند روز، یک فرصت کوتاه بود تا شناخت عینی بیشتری نسبت به من پیدا کنند.

.

این سفر، جمع این دو دسته بود و فرصتی برای انتقال یافته ها و ادراکات از حضور و عین و حقیقت به مجاز .

.

یک سفر کوتاه، ولی پربار.

.

گذشت آنچه که گذشت.

.

دیشب، که حال من اورژانسی شده بود، و حدود یکساعت حال خراب داشتم، مرگ را تجربه کردم.

و خداوند عمری دوباره به من عطا کرد.

شاید برای جبران گذشته و بنای آخرتم. و حیف است این عمر باقیمانده در مجاز طی شود.

.

+

از همه ی شما مهربانانی که کامنت یا پیامک دادید تشکر می کنم که نگران حال من بودید.

 

 

۲۲ ارديبهشت ۰۳ ، ۰۴:۱۹
پروانه ..

بالاخره فشار تعهدات و دغدغه ها و رنجها + فشارهای دیگه منو از پا در آورد و پای اورژانس به سوئیت محل اسکان باز شد...

۲۱ ارديبهشت ۰۳ ، ۲۳:۱۰
پروانه ..

خانم مبین، از شیراز، استعداد خاصی در مواجهه با آیات قرآن دارد. در وبلاگ بلاگفا، فعال بود. و حالا، رو در روی من قرار گرفته.

امروز صبح زود، نزد او که در سوئیت دیگری بود، رفتم و ساعتها با هم پرسش و پاسخ داشتیم. این لحظات خوش را به هیچوجه نمی توان وصف کرد.

این خانم، عجب گیرایی قوی ای دارد.

چه عشق و استعداد خاصی نسبت به قرآن در او نهفته است. 

چه راحت می توانستم از حقایقی با او بگویم که در بطن آیات قرآن نهفته است.

حرفهایی که با دیگران نمی توان گفت.

۲۱ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۳:۰۰
پروانه ..

الآن که این پست رو می نویسم، نای حرف زدن ندارم.

تمام انرژی و توان امروزم رفته.

ولی باید این پست را بنویسم.

از ساعت دو بعد از ظهر تا الآن که ساعت ده شب هست، یکریز حرف زده ام.

سه دسته از مراجعین و شاگردان برای دیدار من آمدند و با هرکدام آنها کلی حرف زدم.

از کثرت صحبت، و شدت دغدغه های خاصی که در وجودم به غوغا در آمده، حالت تهوع گرفته ام.

صدای فرخنده هم در آمده: چرا نمی خوابید؟ شما چه انسان عجیبی هستید استاد.

.

سه دسته از شاگردان، از شهر مشهد، مشت هایی نمونه ی خروار بودند. عزیزان فعالی که در این حیطه ی علمی و پژوهشی فعالیتهای گسترده داشته و دارند. 

چقدر محبت کردند به من.

چقدر با احترام و ادب رفتار کردند.

به چهره ی تک تک آنها که دقت می کردم، در هر کدام آنها استعدادهای عجیبی نهفته بود که آه از نهاد من و خودشان برآمده بود که حیف که ما از هم دوریم. حیف که این عده از مستعدین، هرکدامشان در شهری پراکنده اند. کاش همه یک جا جمع بودند و می شد برای آنها برنامه های تکامل استعدادی پیاده کرد.

بعضی از آنها هدایایی برای من آورده بودند. نه با ارزش مادی، بلکه ارزش معنوی و علمی.

.

حالا که این پست رو می نویسم، در اتاق خلوت، در سکوت و آرامشی ناب، ولی خسته از اینهمه صحبت و دغدغه، ثبت این وقایع می کنم.

.

قاسمی، خانم مستعدی که از علم موسیقی سوال می کرد.

از هزاران راه نرفته و هزاران راه بیراهه که دیگران در لباس استادی پیش رویش گذاشتند و من با صراحت تمام آنها را رد کردم و امیدی برای درخشیدنش به او دادم.

.

عجب سفر پرباری.

این گردهمایی از شهرهای مختلف، دلهای دور از همی را به هم متصل کرد و اشکهایی به دیدگان جاری ساخت و حسرتهای گذشته را در دلها ایجاد نمود و ناباورانه به دست غیبی صحه می گذاشتند که این جمع پراکنده را در این مکان و در این زمان گرد هم آورده بود.

.

از همین حالا دعوت شدیم به شهر شیراز و تهران و آمل و قم.

.

قرار ملاقات با ایلیا را کنسل کردم. نمی دانم کی سر عقل می آیم که کلاً قید این مردهای از خود راضی و از خود متشکر و مدعی عقل و تدبیر و علم و آگاهی را برای همیشه بزنم و دیگر هرگز به هیچکدامشان اعتماد نداشته باشم.

در طول عمر تحقیقات علمی، پژوهشی با مردان سست اراده و ضعیف النفس بسیاری روبرو شدم که البته باعث شدند استوارتر در مسیر خود پیش بروم و ایمان و یقینم به یافته ها و ادراکات خود، روز به روز بیشتر و بیشتر شود.

۲۰ ارديبهشت ۰۳ ، ۲۲:۰۴
پروانه ..

شب از نیمه گذشته و من باز نمیتونم بخوابم.

امشب به بهانه روز دختر، یه جشن تولد کوچیک گرفتیم برای حُسنای سه ساله. و البته برای فرخنده جون که هفته آینده روز تولدش هست.

گاهی چقدر ساده و بی ریا می توان شاد بود و خوش.

شام مهمون خانم وفایی باصفا بودیم.

پانزده نفر، سر سفره ی کرامت نشستیم و یکرنگ و یکدل، انقدر گفتیم و خندیدیم که اشک از چشمانمون در اومد.

قیمت این لحظه ها چند؟

اومدم سر به بالش بزارم، بخوابم، آمنه بوسه ای به موهای من زد. ولی خواب؟ انگار با چشمان من قهر کرده.

بعد شام، بحث بر سر عین ثابت بود و من بودم و بینهایت انرژی که از من رفت.

چه خاطرات شیرینی.

خدایا شکرت.

۲۰ ارديبهشت ۰۳ ، ۰۱:۲۷
پروانه ..

 سفری که الآن اومدم، به دعوت برخی از شاگردان کلاسهای آنلاین مجازی بود، و من قبول کردم، برای اینکه از مجاز به حقیقت کشیده بشن و مُدرّسی که در فضای مجازی می دیدند رو در فضای حقیقی ببینند.

ببینند کسی که بعنوان استاد قبولش کردند و بهش اعتماد کردند و در کلاسهاش شرکت کردند کی هست و در عالم واقع، چجور آدمی هست؟

در جمع شاگردان جدید، شاگردان قدیم هم هستند. شاگردانی که زمانی با اونها در فضاهای نزدیک و صمیمی، نفس کشیدم و زندگی کردم و با تمام خصوصیات من آشنا هستند، بعنوان شاهد از اونها بهره بردم و گفتم: من ظاهر و باطنم همینه.

با چشمهای خودتون ببینید.

خودتون با واقعیت موجود، روبرو بشید.

.

من بشدت معتقد به این امر هستم که:

برقراری ارتباط صمیمی و دوستانه، در فضای سالم و یکرنگ، بدون نقاب و تظاهر، اصل اساسی در جذب افرادی هست که در نهایت صداقت و اعتماد، فردی رو بعنوان استاد یا مدرس انتخاب می کنند.

.

ازین سفرها، با چنین اهدافی زیاد ترتیب دادم.

من در این وادی بشدت از برخی سیاستهای جذب نیرو یا جذب شاگرد، گریزانم.

شاگردان رو با واقعیت روبرو می کنم تا شخص خودشون، با آگاهی، استادشون رو انتخاب کنند.

و بنظرم، بهترین راه شناخت هم مسیر و رفیق راه معنوی، سفر هست.

با اونها بر سر یک سفره می نشینم، یک جا می خوابم، و همراه اونها در فضای بیرون تردد می کنم.

این، حق مسلم اونهاست که با آرامش و اعتماد، دریابند و بیاموزند و ببینند.

۱۹ ارديبهشت ۰۳ ، ۰۶:۵۶
پروانه ..

من در سفر، بابای بچه ها هم در سفر.

صبح دیدم استاد تبریزی بابت کارهایی که برای نسخه ها انجام داده بودم ( توی این پست گفته بودم) یه مبلغی برام واریز کردن. سریع پیامک زدم به بابای بچه ها:

سلام عشقم❤️

پول اومده توی حسابم، اگه لازم داشتی بگو برات انتقال بدم.

.

همینقدر سمی😂

.

پس چی؟

ما ازیناشم بلدیم. خخخ

.

خواستم اسکرین بگیرم بفرستم،تا خودتون ببینید؛ نشد دیگه😂

۱۹ ارديبهشت ۰۳ ، ۰۶:۱۵
پروانه ..

حُسنا، دختر بچه چهار ساله ی جمع ماست، از شیراز.

مادرش، فاطمه، خانمی لاغر اندام.

حُسنا مدام چسبیده به مادرش، از بغلش پایین نمیاد. ما هرجا رفتیم، این دختر بغل مادرش بود و بغل هیچ کسی هم نمیومد.

امشب از بیرون بر می گشتیم، پیاده بودیم. هنوز به مقصد نرسیده، سر راه، یه عروسک براش گرفتم. اجازه دادم خودش انتخاب کنه، یه عروسک کچل نارنجی انتخاب کرد.

این بچه، دیگه مادر، یادش رفت.

پلاستیک حاوی عروسک رو دستش گرفته بود و انداخته بود روی شونه اش، کنار ما، پا به پای ما، پیاده اومد!!

مادرش انقدر تعجب کرده بود که سریع به همسرش خبر خوشحالی داد!

پدرش که باورش نمی شد از مادر حسنا خواست که عکس براش بفرسته تا این رفع وابستگی رو در دخترش ببینه.

ما هم کلی شوخی کردیم با مادر حسنا. از جمله اینکه:

دخترت تو رو به یه عروسک فروخت😄

.

حسنا با این عروسک خیلی عشق کرد. وصف ناپذیر بود. ما همه مون هم باهاش عشق کردیم❤

۱۹ ارديبهشت ۰۳ ، ۰۰:۴۹
پروانه ..

مدتهاست تو فکرم، این پست رو بنویسم.

الآن، درین سفر، درین جایگاه، وقتش رسیده بنویسمش.

.

یادم نمیاد در هیچ نوشته ای گفته باشم که من عارفم، یا حتی عاشقم😂 اونم عشق به معنای رایج و متعارف که عین نقل و نبات سر زبون همه افتاده.

من یه محقق و پژوهشگرم. همین. محقق به چه معنا؟

محقق به معنای کسی که دنبال حق و حقیقته. 

حق و حقیقت چیه؟

اینو دیگه من نمی تونم اونچه از حق و حقیقت یافتم به شما بگم. نمیشه.

چرا؟

چون درونی و باطنی هست.

هرکسی بنا به اقتضائات درونی خودش به حق و حقیقت می رسه. نه بر اساس تزریقاتی که از اینسو و آنسو دریافت می کنه. نه.

قصد ندارم قلمبه سلمبه بگم و بنویسم. من همیشه ساده گفتم و ساده نوشتم. مگر در برخی جایگاهها.

.

من نه آخوندم، نه ملا هستم، نه علامه ام، نه آیت الله العظمی هستم، نه معصومم، نه حجت الاسلام هستم.

مذهبی هستم ولی نه مثل خیلیا که مذهبی تقلیدی هستند. بنده مذهبی تحقیقی هستم.

تحقیقاً به اعتقاداتم رسیدم. نه اینکه هرکسی هرچه گفت قبول کنم و چشم و گوش بسته انجام بدم.نه. خودم رفتم سراغ اصول و مبانی. با هزاران سختی و رفع صعوبتها به حق و حقیقتهای بسیاری رسیدم. و هیچ و هیچ اصرار ندارم که اون یافته ها و ادراکات خودم رو به دیگران قالب کنم. هرگز و هرگز.

هرکسی با قلب خودش و با باطن خودش باید برسه.

من محقق ام.

محققی که جایگاه تثبیت تحقیقها و کاوشها و کنکاشهای او قرآن است و بس.

این دلیل نمی شه من رو مفسر قرآن بدونید!!!

یعنی چی آخه؟

شماها دیگه چرا؟؟!!

اگه من جایی از قرآن نوشتم، از قرآن گفتم، دلیل بر این نیست که من مفسرم. کجا من همچین ادعایی کردم؟ کجا؟

اگر از کسی یا شخص و شخصیتی گفتم یا نوشتم دلیل بر این نیست که من او هستم، یا سینه چاک او هستم و مرید و جانباخته ی او. نخیر.

بزرگان زیادی رو من مورد تحقیق و جستجو قرار دادم.

نوشته ها و آثار اونها رو ترجمه کردم و تحلیل.

کجای اینها دلیل بر این هست که من از اونها هستم و به اونها چسبیده ام؟

اگر شما اینطور فکر کردی، اشتباه کردی. لطفاً عوض کن فکرتو.

.

من اهل هیچ گروه و فرقه و مسلکی هم نیستم. هیچ ادعایی هم نداشته و ندارم.

زحمتها و زجرها و صدمه ها و آسیبهای فراوان خوردم و متحمل شدم تا خودم، با قلبم، با درونم، با تمام وجودم به حق و حقیقت برسم. مهم رضایت قلبی و درونی من هست که حاصل شده. و مهم اون سکون و آرامش قلبی و درونی من هست که الحمدلله رب العالمین به لطف برخی بزرگان که نامی از اونها نمی برم چون اصلاً در اون حد نیستم؛ الآن، درین لحظه، درین ساعت، به اون سکون و رضایت رسیده ام.

.

خداوند لطفی به منه حقیر کرد و در یه مسیر علمی قرار گرفتم که متفاوت بود.

دیدگاه و بینش این مسیر، متفاوت از مابقی بود. توضیح نمیدم.

خانمی هستم که هم دوره های دانشگاهی رو طی کرده و هم دوره های حوزوی رو. ولی نه دانشگاهی ام نه حوزوی!

من آزاد و رها از تمام قید و بندهای الفاظ و اصطلاحات و عناوین و القاب و سِمَت و فلان و بهمانم. هیچگاه و هیچوقت به دنبال اینها نبوده و نیستم و همواره فرار کردم از قالب اعتبارات و اسم و رسم ها.

اساتید زیادی دیدم، حتی جزو خصوصی ترین شاگردهای اساتید مطرح بودم، (بعنوان یک زن) چه اساتید حوزوی چه دانشگاهی، ولی فقط علم گرفتم و گذشتم. همین.

من وابسته به هیچ شخص و شخصیتی نیستم.

تحقیقی عمل کردم. آزاد اندیش بودم و هستم و خواهم بود.

خداوند لطفی بمن کرد و استعدادهای عجیب و سرشاری در من قرار داد که مورد تایید و تحسین خیلی از اساتید مطرح حوزه و دانشگاه بودم، ولی نه غرق تحسینها شدم نه کشته مرده ی تأییدات و تمجیدها.

پدری داشتم که من رو چنان تربیت کرد که آزاد و یکه تاز بودم. محرّر بودم. علوم بسیاری از او و از اساتید مختلف آموختم بدون اینکه در بند و وابسته و منحصر به اونها باشم.

برای من ملاک، فقط و فقط این بود که از حد و حدود الهی تجاوز نکنم. بر وفق و به مقتضای عین ثابتم عمل کردم، آگاهانه و اندیشمندانه. 

و ادعا ندارم که بی خطا و بی اشتباه بوده ام، نه. خیلی جاها اشتباه رفتم، اشتباه چرخیدم، چرا؟ چون بایستی خودم به ادراک درونی می رسیدم. که رسیدم. هرچند با صرف هزینه های روحی و روانی بسیار. خب، طلب درونی ام بوده. ناگزیر بودم. ولی... ازین راهی که اومدم پشیمان نبوده و نیستم. 

 

 

۱۸ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۶:۵۲
پروانه ..

پریشب که خوب نخوابیده بودم، کم خوابی هم داشتم، دیشب هم توی هتل نتونستم بخوابم. جای خوابم عوض شده بود. خوابم نمی برد. در کل سه ساعت خوابیدم.

امروز بعد از صبحانه رفتیم محل اسکان بقیه شاگردان.

دو تا سوئیت داشتند سمت طبرسی. 

دو نفر از شیراز اومده بودن، یکنفر از ارومیه، شش نفر از تهران، چهار نفر از مشهد. و شش نفر از شهر شین دوم.

.

کلاس خوب و مفیدی بود. ولی انرژی زیادی از من گرفته شد.

.

به ایلیا گفتم یه وقت ملاقات بزاره. می خوام ببینمش و راجب موضوعاتی باید باهاش صحبت کنم.

۱۸ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۵:۵۴
پروانه ..

دیشب، قبل از شام، با شاگردان تهرانی، صحبت داشتیم: فاطمه پ. دیبا ، ف و مائده.

صحبتهای شیرین و شنیدنی.

اتفاق خیلی جالب و عجیبی افتاد:

به ایرا دعوت شدم.

کی باورش می شد؟

گویا دیبا در آنجا منزلی دارد. دعوت صورت گرفت.

.

من معتقدم هیچ چیز در این عالم، اتفاقی نیست.

این سفر، این اتفاقات اخیر، این تلاطم ها، این دیدارها... خدا با من چه می کند؟ مرا کجا می برد؟ برایم چه برنامه ای دارد؟

.

آخر شب، بقیه شاگردان هم که از جاهای مختلف بودند، به ما ملحق شدند و در یک فضای صمیمی و دوست داشتنی، یک جلسه کوتاهی برقرار کردیم.

.

دو نفر از شیراز آمده اند.

چه همتی.

.

امروز جلساتی با کل مجموعه خواهم داشت.

۱۸ ارديبهشت ۰۳ ، ۰۴:۵۳
پروانه ..

امشب، شب خاصی بود.

شام مهمان شاگردان تهرانی بودم. در رستوران معین درباری. سینی غذای عالی.

بعد از شام هم، در قرار ملاقات.

ساده بود و آرامبخش.

یک گفتگوی کوتاهی که پر بود از حرفهای ناگفته و امیدهای آینده.

۱۸ ارديبهشت ۰۳ ، ۰۱:۳۷
پروانه ..

داخل هواپیما، دوتا خانم کنار من نشسته بودند، ژیگول و کاملاً امروزی، با صورتهای دستکاری شده با پروتز و بوتاکس و شیدینگ و پیرسینگ و موهای هایلایت و ناخن‌های کاشته و آرایش غلیظ.

من درسته که آدم معتقدی هستم، ولی خشکه مقدس نیستم. با خوشرویی باهاشون همکلام شدم. من چادر دانشجویی سرم بود و شال طوسی روشن و تونیک کالباسی رنگ. با صورتی دست نخورده و طبیعی، ولی آراسته.

معمولاً با اینجور افراد که روبرو میشم، میگم شاید از من خوششون نیاد، سر حرف رو باز نمی کنم. اینجا هم خود بغل دستی ام سر صحبت رو باز کرد.

بعدش داشتم فکر می کردم هیچوقت نتونستم مثل اینا بشم. آراسته و مرتب هستم ولی اعتقادی به دستکاری چهره ندارم. یه بحث علمی هم داره که دیگه واردش نمی شم.

الآن توی سوئیت هتل در حال استراحت دارم می نویسم.

باید خودمو برای قرار ملاقات مهم امشب آماده کنم. قرار ملاقات با یه شخصیت بینظیر.

۱۷ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۸:۰۶
پروانه ..

دارم آماده میشم برای پرواز.

چمدونمو بستم،

خونه رو مرتب کردم،

لباسها رو شستم،

ناهار و شام امروز رو برای اهل خونه آماده کردم،

از دیشب مهربونی و محبت هست که دارم نثار اهل منزل می کنم تا سبک برم سفر.

صبح ته تغاری رو با کلی بوس و بغل راهی مدرسه کردم،

پسر بیست ساله رو کلی تحویل گرفتم، صبحانه مفصل و بوس و بغل،

پسر بیست و چهار ساله رو همراه با توصیه های ویژه، مورد عشق و محبتم قرار دادم.

.

+ امشب یه قرار ملاقات ویژه دارم با یه شخصیت مهم، که باعث شد دیشب بیخوابی به سرم بزنه و آمادگی پیدا کنم برای مواجهه با ایشون.

۱۷ ارديبهشت ۰۳ ، ۰۹:۵۲
پروانه ..

الآن دیگه آزادید در صورت تمایل، پستهای این وبلاگ رو هم بخونید.

۱۷ ارديبهشت ۰۳ ، ۰۰:۲۹
پروانه ..

همونطور که قبلاً گفتم، من بی دلیل کاری نمی کنم. پست قبلی رو عمدا گذاشتم😁

قضیه ازین قرار بود که:

من قبلاً دوتا وبلاگ داشتم، یکی این بود، یکیشم حکیمه بود. این سری که وبلاگها رو فعال کردم، وبلاگ حکیمه رو شخصی کردم، توی توضیحات هم نوشتم که دنبال کردن ممنوع.

بعد اومدم دیدم ۶ تا دنبال کننده خاموش دارم فقط. عصبانی شدم. انقدر آدمای بی تعهد؟

بعدم فهمیدم کیا بودن😅

صبح پست قبلی رو که گذاشتم، همه شون رفتند. دیگه دنبال کننده خاموش ندارم 😍😅

اینجا هم الحمدلله خاموش ندارم😊😌😏

۱۶ ارديبهشت ۰۳ ، ۲۱:۲۵
پروانه ..

خواهر خوبم (این نحو خطاب، فقط برای شما بود) که از بین دنبال کنندگان من، این پست رو می خونی، همونطور که می دونی و در جریان فعالیت یک سال گذشته ی من در بیان هستی، و البته تا حدودی از ماجراهای پیش آمده در این مدت فعالیت من در بیان خبر داری و می دونی که چندین بار به دلایل مختلف، نوشتن در وبلاگ رو رها کردم و به خلوت خودم خزیدم. ولی این بار فقط به خاطر گل روی شما بود که اومدم و شروع کردم به نوشتن تا دل شما رو گرم کنم که برگردی. نه اینکه منتی باشه خدای ناکرده، نه. 

بیان به بودن شما و امثال شما نیاز داره هرچند اگر قدر ندونه. 

حتماً شما هم درین فضا رسالتی داری که باید به نحو احسن انجامش دهی. و صد البته ابتلایی هستی برای دیگران. 

من دیگه اینجا کاری ندارم.

خواهر خوبم 

اقرار می کنم تنها کسی بودی که درکم کردی و به نیات و اغراض حقیقی من از بودن در این فضا آگاه بودی، خوشحالم که هستی و مایه ی فخر و افتخار بیان و بیانی ها. 

دورادور همراه تو می مونم و هروقت به تهران اومدم باز حتماً همدیگر رو خواهیم دید.

یکی از عزیزان هم که دیشب طی یک جبران به او قول دادم روزی به دیدار او خواهم رفت، قول من سر جای خود هست. 

.

هیچ چیز در این عالم اتفاقی و عبث و بیهوده نیست. و وقتی چندین اتفاق با هم گره می خورند و رخ می دهند، حتماً برای ما پیامهای بلندی دارند. 

هر لحظه و هر زمان، حضرت سلطان الکریم در شأنی است و ما هم برای خوردن و خوابیدن و یک زندگی ساده ی روزمره خلق نشدیم. ابد در پیش داریم و باید به فکر آبادی آخرت خود باشیم.

و همانطور که گفتم خوشا به آنان که با آگاهی زندگی می کنند؛ با آگاهی کاری را انجام می دهند و با آگاهی از عملی منصرف می شوند.

.

من از محضر همه ی عزیزانی که همراه من بودند حلالیت می طلبم.

امیدوارم اگر رنجشی از من و نوشته های من به آنها رسیده عفو کنند و بر این خواهر کوچک و حقیرشان دعا نمایند.

عزیزانی که هنوز دنبالشان می کنم، به این معناست که همچنان دوستان خوب من باقی خواهند ماند.

.

+ بخش « من کیستم » در بالای وبلاگ، بروز شد.

۱۶ ارديبهشت ۰۳ ، ۰۵:۵۴
پروانه ..

فردا باید غذا بپزم برای خانواده، تا چند روزی که نیستم بدون غذا نباشن!

این عادت همیشگی منه.

حالا که لطف می کنن و نبود من رو تحمل می کنن، من هم لطف می کنم و براشون غذا می پزم، می‌زارم یخچال.

 

۱۵ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۹:۵۹
پروانه ..