پروانه

در اوج و حضیض زندگی

پروانه

در اوج و حضیض زندگی

اینجا من از روزمره ها و اتفاقات خاص زندگی ام می نویسم.
مسلّماً نوشته ها حکایت کننده ی دقیق از حقیقتها و واقعیتهای رخ داده، نمی باشند.
پس قضاوت نکنید و به سوء برداشت دچار نشوید.
این، « من » حقیقی من است.
______________
تلنگر و تذکر از سر فهم و شعور و منطق، برای من خیلی ارزشمندتر هست از تعریفات الکی و آبکی که از سر هوا و هوس یا خودشیرینی یا إغفال باشد.
______________
اینجا، یک دختر خام بی تجربه نمی نویسد، بلکه یک زن جا افتاده و سرد و گرم روزگار چشیده، می نویسد.
______________
وبلاگ دیگه من:
hakimeh51.blog.ir

آخرین مطالب

۱ مطلب در بهمن ۱۳۹۹ ثبت شده است

بعد از دست دادن مادرم، دلم هوای زادگاه کرد و راهی شهر و دیاری شدم که عطر و بوی مادرم را می داد.

راهی شهر و دیاری شدم که جای جایش آرزوی مادرم بود.

نفسهای مادرم در آنجا پیچیده بود و عطر و بویش لابلای شال و چادر خاله ها و دایی ام بود.

و من به یاد تمام خاطرات کودکی و نوجوانی، در آن زادگاه خوش آب و هوا، نفس می کشیدم و جای خالی پدر و مادرم را گل می کاشتم.

چه روزهای خوب و خوشی بود. که آخر سر به تلخی و ناخوشی سر شد.

پدر، زمانی که نوزاد بودم، ما را از آن دیار به بیرون کشید و به تهران برد. و از همان روزها، ما شدیم تافته ی جدا بافته از قوم و خویش و اقربا.

و من بعد سالها، قدم در آن شهر و سرزمین می گذاشتم.

خانه ی خواهر رضاعی، خانه ی عموها، خاله ها، پسرعموها و دخترعموها و دایی.

و من سر و گردنی از همه سرتر.

زیر انبوه نگاههای قوم و خویش مانده بودم. و عمق تفاوتهای فرهنگی و اعتقادی، مرا لحظه لحظه وادار می کرد که بر روح و روان والدینم دعا کنم.

در آخر، زهر برخی حسادتها مرا گرفت.

۱۰ بهمن ۹۹ ، ۲۱:۲۱
پروانه ..