پروانه

در اوج و حضیض زندگی

پروانه

در اوج و حضیض زندگی

اینجا من از روزمره ها و اتفاقات خاص زندگی ام می نویسم.
مسلّماً نوشته ها حکایت کننده ی دقیق از حقیقتها و واقعیتهای رخ داده، نمی باشند.
پس قضاوت نکنید و به سوء برداشت دچار نشوید.
این، « من » حقیقی من است.
______________
تلنگر و تذکر از سر فهم و شعور و منطق، برای من خیلی ارزشمندتر هست از تعریفات الکی و آبکی که از سر هوا و هوس یا خودشیرینی یا إغفال باشد.
______________
اینجا، یک دختر خام بی تجربه نمی نویسد، بلکه یک زن جا افتاده و سرد و گرم روزگار چشیده، می نویسد.
______________
وبلاگ دیگه من:
hakimeh51.blog.ir

آخرین مطالب

حُسنا

چهارشنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۱۲:۴۹ ق.ظ

حُسنا، دختر بچه چهار ساله ی جمع ماست، از شیراز.

مادرش، فاطمه، خانمی لاغر اندام.

حُسنا مدام چسبیده به مادرش، از بغلش پایین نمیاد. ما هرجا رفتیم، این دختر بغل مادرش بود و بغل هیچ کسی هم نمیومد.

امشب از بیرون بر می گشتیم، پیاده بودیم. هنوز به مقصد نرسیده، سر راه، یه عروسک براش گرفتم. اجازه دادم خودش انتخاب کنه، یه عروسک کچل نارنجی انتخاب کرد.

این بچه، دیگه مادر، یادش رفت.

پلاستیک حاوی عروسک رو دستش گرفته بود و انداخته بود روی شونه اش، کنار ما، پا به پای ما، پیاده اومد!!

مادرش انقدر تعجب کرده بود که سریع به همسرش خبر خوشحالی داد!

پدرش که باورش نمی شد از مادر حسنا خواست که عکس براش بفرسته تا این رفع وابستگی رو در دخترش ببینه.

ما هم کلی شوخی کردیم با مادر حسنا. از جمله اینکه:

دخترت تو رو به یه عروسک فروخت😄

.

حسنا با این عروسک خیلی عشق کرد. وصف ناپذیر بود. ما همه مون هم باهاش عشق کردیم❤

۰۳/۰۲/۱۹
پروانه ..

ارسال نظر

نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.