پری و مریم از دوستان قدیمی من هستند. ما از دوران دبیرستان با هم بودیم.
خاطرات بسیاری با هم داریم. خیلی زیاد.
از روزهایی که سمبوسه درست می کردیم، می رفتیم پارک.
از روزهایی که از تک تک امامزاده های شهر، عکس می گرفتیم.
از روزهایی که دانشگاه می رفتیم و بعد از دانشگاه، می رفتیم ساندویچ می خوردیم. من هم که عاشق ساندویچ جگر بودم!
از روزهایی که به محسن ( برادر پری ) زبان درس می دادم.
از روزهایی که خانه ی پری می رفتم و ساعتها در اتاق، من و پری و مریم با هم اختلاط می کردیم و از هر دری حرف می زدیم و این ضبط مدام روشن بود و انواع آهنگها و ترانه ها پخش می شد بدون اینکه من اعتراضی داشته باشم!
از روزهایی که ...
آنقدر خاطره داریم که حد ندارد.
چند روز پیش در سفری که به شهر پدری داشتم، باز دوباره با پری و مریم و مژگان، از صبح تا شب بیرون بودیم و خوش می گذراندیم. رستوران رفتیم، کافه رفتیم. بستنی خوردیم. آخر سر در یک کافه، من سفره ی دلم را باز کردم و از چیزهایی گفتم که مدتها روح و روانم را خراش می داد. و خیلی گریه کردم. با گریه حرف می زدم. از دردی که مدتها بود قلبم را پاره کرده بود....