امروز روز توست خدیجه
ای بانوی کشف ناشده.
ای بانوی بزرگی که گنج بزرگ عصر جاهلیت را بخوبی شناختی.
چه زیرک بودی ای خدیجه.
چه با عظمت بودی خدیجه.
چه با کیاست بودی ای خدیجه.
یک زن و اینهمه اقتدار؟
یک زن و اینهمه هوش و ذکاوت؟
یک زن و اینهمه ظرافت در انتخاب؟
چه در طالع محمد امین دیده بودی که او را رصد می کردی و به دنبال او بودی؟
چقدر با درایت بودی که یک کاروان ویژه ترتیب دادی، محمد امین را در آن کاروان به خدمت گرفتی. غلامی را هم کنارش گذاشتی که هر چه دید از محمد، و هرچه شنید از محمد، به تو بازگوید. چرا؟ که تو شیفته ی محمد و امین بودنش بودی. شیفته ی اخلاق و ویژگیهای برجسته اش بودی. شیفته ی ایمان محمد، شیفته ی ربّ محمد بودی ای خدیجه.
یا نه؟ عموی کاهن تو، یا نه، قلب شفاف و خالص تو گفته بود این محمد کیست. و تو گنج پنهان مکه را کشف کرده بودی.
تو عاشق محمد بودی خدیجه.
و البته خداوند تو را در مکه گذاشته بود تا محمد به إمداد یک زن، به شرح صدری عظیم برسد.
ما ودّعک ربّک و ما قلی
که ربّ تو تو را واننهاده بود.
وَ وَجدَک عائلاً فأغنی
و این غنا را به دستان خدیجه بر تو إعطا فرمود.
آه ای خدیجه.
چه گنجی را شکار کردی خدیجه.
چه جای خوبی سُکنی گزیدی خدیجه.
چه آرامش گاه خوبی برگزیدی خدیجه.
من عاشق درایت، ذکاوت، سیاست، ظرافت و تدبیر توأم ای خدیجه.
و من عاشق انتخاب توأم ای خدیجه. که بهترین خلق روی زمین را برگزیدی.
تو انگشت روی بهترین خلق خالق هستی گذاشتی خدیجه.
و هرچه سرزنش و سرکوفت و لوم و طرد و تنهایی از قوم و قبیله را به جان و دل خریدی که با محمد به یک بیت، وارد شوی، و با محمد به جنت دخول یابی.
سلام بر تو خدیجه.
سلام بر تو.