من امروز نکته ای را در خودم یافتم.
و آن اینکه:
من تشنه ی شنیدم.
گوش من تشنه است.
من عطش گوش دارم.
گوش من دچار استسقای شدید است در شنیدن.
من ارتعاش صدای تو را دوست دارم.
صدای تو جان مرا منقلب می کند.
و گوش دادن.
و جان و دل سپردن به نجواهای عاشقانه.
و گوش دادن به حرفها و سخنهای شیداگرانه.
من مطیع سمع ام.
و می دانستی که حتی خداوند تبارک و تعالی سمع را مقدم کرده بر بصر؟
می دانستی که شنیدن مقدم است بر دیدن؟
براستی چرا؟
إنّ السّمع و البصر و الفؤاد
سمع مقدم آمده بر بصر و بر فؤاد.
و من عاشق شنیدن ام.
پس بیا و لبهای خود را کنار گوشم بنه، و در گوش جانم آوای عشق را ترنّم کن.
بگذار که من سرمست و بیقرار اوج بگیرم.
پر بگیرم.
مرا نگاه کن. ببین. چه شوریده ام.
ببین چه بیقرارم.
ببین چه پرتلاطم ام.
قرارم ده.
مرا آرام کن.
سکونم بخش.
ثباتم بده.
بیا ای منجی روح و روانم.
کجایی؟
دل به جان آمد ز تنهایی.