پروانه

در اوج و حضیض زندگی

پروانه

در اوج و حضیض زندگی

اینجا من از روزمره ها و اتفاقات خاص زندگی ام می نویسم.
مسلّماً نوشته ها حکایت کننده ی دقیق از حقیقتها و واقعیتهای رخ داده، نمی باشند.
پس قضاوت نکنید و به سوء برداشت دچار نشوید.
این، « من » حقیقی من است.
______________
تلنگر و تذکر از سر فهم و شعور و منطق، برای من خیلی ارزشمندتر هست از تعریفات الکی و آبکی که از سر هوا و هوس یا خودشیرینی یا إغفال باشد.
______________
اینجا، یک دختر خام بی تجربه نمی نویسد، بلکه یک زن جا افتاده و سرد و گرم روزگار چشیده، می نویسد.
______________
وبلاگ دیگه من:
hakimeh51.blog.ir

آخرین مطالب

۲ مطلب در فروردين ۱۴۰۲ ثبت شده است

امروز روز توست خدیجه

ای بانوی کشف ناشده.

ای بانوی بزرگی که گنج بزرگ عصر جاهلیت را بخوبی شناختی.

چه زیرک بودی ای خدیجه.

چه با عظمت بودی خدیجه.

چه با کیاست بودی ای خدیجه.

یک زن و اینهمه اقتدار؟

یک زن و اینهمه هوش و ذکاوت؟

یک زن و اینهمه ظرافت در انتخاب؟

چه در طالع محمد امین دیده بودی که او را رصد می کردی و به دنبال او بودی؟

چقدر با درایت بودی که یک کاروان ویژه ترتیب دادی، محمد امین را در آن کاروان به خدمت گرفتی. غلامی را هم کنارش گذاشتی که هر چه دید از محمد، و هرچه شنید از محمد، به تو بازگوید. چرا؟ که تو شیفته ی محمد و امین بودنش بودی. شیفته ی اخلاق و ویژگیهای برجسته اش بودی. شیفته ی ایمان محمد، شیفته ی ربّ محمد بودی ای خدیجه.

یا نه؟ عموی کاهن تو، یا نه، قلب شفاف و خالص تو گفته بود این محمد کیست. و تو گنج پنهان مکه را کشف کرده بودی.

تو عاشق محمد بودی خدیجه.

و البته خداوند تو را در مکه گذاشته بود تا محمد به إمداد یک زن، به شرح صدری عظیم برسد.

ما ودّعک ربّک و ما قلی

که ربّ تو تو را واننهاده بود.

وَ وَجدَک عائلاً فأغنی

و این غنا را به دستان خدیجه بر تو إعطا فرمود.

آه ای خدیجه.

چه گنجی را شکار کردی خدیجه.

چه جای خوبی سُکنی گزیدی خدیجه.

چه آرامش گاه خوبی برگزیدی خدیجه.

من عاشق درایت، ذکاوت، سیاست، ظرافت و تدبیر توأم ای خدیجه.

و من عاشق انتخاب توأم ای خدیجه. که بهترین خلق روی زمین را برگزیدی.

تو انگشت روی بهترین خلق خالق هستی گذاشتی خدیجه.

و هرچه سرزنش و سرکوفت و لوم و طرد و تنهایی از قوم و قبیله را به جان و دل خریدی که با محمد به یک بیت، وارد شوی، و با محمد به جنت دخول یابی.

سلام بر تو خدیجه.

سلام بر تو.

۱۲ فروردين ۰۲ ، ۰۶:۳۴
پروانه ..

سومین روز سال نو، مصادف شد با شروع ماه مبارک. ماه روزه داری در شهر جدیدی که غربتش را نمی توان نادیده گرفت. اینجا دیگر واقعاً هیچ کسی نیست که وقتی دلت تنگ می شود سراغش بروی، دیداری تازه کنی و جانی دوباره بگیری.

اصلاً مگر این دنیا می شود تمام خوشیها جمع باشد؟ مگر شادی و نشاط آن دائمی است؟ مگر می شود لحظه ای و آنی بدون رنج باشد؟

روزها و ساعتها مثل همیشه می گذرند. و من می مانم و تمام لحظه های سکوت و ساکتی که بر من عبور می کنند.

و من همچنان دلم به این کتابها خوش است و نوشتن و غرق شدن در عوالم ناشناخته ای که هر روز و هر روز حیرت و سرگشتگی ام از آنها بیشتر و بیشتر می شود.

به عقب که بر می گردم، اگر بخواهم تمام خاطرات زندگی را به قلم بیاورم، شاید چندین برابر آنچه گذشته وقت بگذارم برای نوشتن آنچه در گذشته رد شده رفته.

تو گویی که لحظه ها کش آمدند در زمان وقوع حوادث؛ که گاه نوشتن، چندین و چند صفحه جا می گیرند.

شهر کتاب، یکی از آن پاتوقهای همیشگی من بود. و البته عمر من پر است از لوازمی که انباشته کردم بدون استفاده؛ یا دفترهایی که هرگز چیزی روی آنها نوشته نشد یا در حد چند برگ نوشته شد. من از این متروکه ها زیاد دارم. از هر هنری و هر مهارتی که در آن ورود کردم، یکسری لاطائلات برای من باقی مانده. خدا می داند در آخرت چگونه از من حساب آنها را بیرون خواهند کشید.

۰۵ فروردين ۰۲ ، ۱۱:۳۳
پروانه ..