وخامت بیماری من، مشکلات عدیده ی زندگی، عرصه را در شهری که بودیم بر ما تنگ کرد و تصمیم گرفتیم از آن شهر به شهری دیگر برویم.
چندین و چند شهر را انتخاب کردیم و رفتیم و ارزیابی کردیم.
اواسط اردیبهشت به شهری که خاله فاطی و نیما در آنجا بودند سفر کردیم و اوضاع را سنجیدیم.
ماه مبارک رمضان بود و یک وعده مهمان نیمای عزیز بودیم. پذیرایی گرمی کردند و با هم چندین منطقه و محله ی شهرشان را گشت زدیم. حتی به اطراف آنجا هم سری زدیم.
من بخاطر بیماری، نیاز به یک مکان آرام داشتم. نیاز به آرامشی که روح و روانم به آن بشدت نیاز داشت.
آن شهر، در آن زمان از دایره ی انتخاب ما خارج شد.
۳۰ ارديبهشت ۰۰ ، ۲۱:۰۱