پروانه

در اوج و حضیض زندگی

پروانه

در اوج و حضیض زندگی

اینجا من از روزمره ها و اتفاقات خاص زندگی ام می نویسم.
مسلّماً نوشته ها حکایت کننده ی دقیق از حقیقتها و واقعیتهای رخ داده، نمی باشند.
پس قضاوت نکنید و به سوء برداشت دچار نشوید.
این، « من » حقیقی من است.
______________
تلنگر و تذکر از سر فهم و شعور و منطق، برای من خیلی ارزشمندتر هست از تعریفات الکی و آبکی که از سر هوا و هوس یا پاچه خواری باشه.
______________
اینجا، یک دختر خام بی تجربه نمی نویسد، بلکه یک زن جا افتاده و سرد و گرم روزگار چشیده، می نویسد.

آخرین مطالب

مدتهاست تو فکرم، این پست رو بنویسم.

الآن، درین سفر، درین جایگاه، وقتش رسیده بنویسمش.

.

یادم نمیاد در هیچ نوشته ای گفته باشم که من عارفم، یا حتی عاشقم😂 اونم عشق به معنای رایج و متعارف که عین نقل و نبات سر زبون همه افتاده.

من یه محقق و پژوهشگرم. همین. محقق به چه معنا؟

محقق به معنای کسی که دنبال حق و حقیقته. 

حق و حقیقت چیه؟

اینو دیگه من نمی تونم اونچه از حق و حقیقت یافتم به شما بگم. نمیشه.

چرا؟

چون درونی و باطنی هست.

هرکسی بنا به اقتضائات درونی خودش به حق و حقیقت می رسه. نه بر اساس تزریقاتی که از اینسو و آنسو دریافت می کنه. نه.

قصد ندارم قلمبه سلمبه بگم و بنویسم. من همیشه ساده گفتم و ساده نوشتم. مگر در برخی جایگاهها.

.

من نه آخوندم، نه ملا هستم، نه علامه ام، نه آیت الله العظمی هستم، نه معصومم، نه حجت الاسلام هستم.

مذهبی هستم ولی نه مثل خیلیا که مذهبی تقلیدی هستند. بنده مذهبی تحقیقی هستم.

تحقیقاً به اعتقاداتم رسیدم. نه اینکه هرکسی هرچه گفت قبول کنم و چشم و گوش بسته انجام بدم.نه. خودم رفتم سراغ اصول و مبانی. با هزاران سختی و رفع صعوبتها به حق و حقیقتهای بسیاری رسیدم. و هیچ و هیچ اصرار ندارم که اون یافته ها و ادراکات خودم رو به دیگران قالب کنم. هرگز و هرگز.

هرکسی با قلب خودش و با باطن خودش باید برسه.

من محقق ام.

محققی که جایگاه تثبیت تحقیقها و کاوشها و کنکاشهای او قرآن است و بس.

این دلیل نمی شه من رو مفسر قرآن بدونید!!!

یعنی چی آخه؟

شماها دیگه چرا؟؟!!

اگه من جایی از قرآن نوشتم، از قرآن گفتم، دلیل بر این نیست که من مفسرم. کجا من همچین ادعایی کردم؟ کجا؟

اگر از کسی یا شخص و شخصیتی گفتم یا نوشتم دلیل بر این نیست که من او هستم، یا سینه چاک او هستم و مرید و جانباخته ی او. نخیر.

بزرگان زیادی رو من مورد تحقیق و جستجو قرار دادم.

نوشته ها و آثار اونها رو ترجمه کردم و تحلیل.

کجای اینها دلیل بر این هست که من از اونها هستم و به اونها چسبیده ام؟

اگر شما اینطور فکر کردی، اشتباه کردی. لطفاً عوض کن فکرتو.

.

من اهل هیچ گروه و فرقه و مسلکی هم نیستم. هیچ ادعایی هم نداشته و ندارم.

زحمتها و زجرها و صدمه ها و آسیبهای فراوان خوردم و متحمل شدم تا خودم، با قلبم، با درونم، با تمام وجودم به حق و حقیقت برسم. مهم رضایت قلبی و درونی من هست که حاصل شده. و مهم اون سکون و آرامش قلبی و درونی من هست که الحمدلله رب العالمین به لطف برخی بزرگان که نامی از اونها نمی برم چون اصلاً در اون حد نیستم؛ الآن، درین لحظه، درین ساعت، به اون سکون و رضایت رسیده ام.

.

خداوند لطفی به منه حقیر کرد و در یه مسیر علمی قرار گرفتم که متفاوت بود.

دیدگاه و بینش این مسیر، متفاوت از مابقی بود. توضیح نمیدم.

خانمی هستم که هم دوره های دانشگاهی رو طی کرده و هم دوره های حوزوی رو. ولی نه دانشگاهی ام نه حوزوی!

من آزاد و رها از تمام قید و بندهای الفاظ و اصطلاحات و عناوین و القاب و سِمَت و فلان و بهمانم. هیچگاه و هیچوقت به دنبال اینها نبوده و نیستم و همواره فرار کردم از قالب اعتبارات و اسم و رسم ها.

اساتید زیادی دیدم، حتی جزو خصوصی ترین شاگردهای اساتید مطرح بودم، (بعنوان یک زن) چه اساتید حوزوی چه دانشگاهی، ولی فقط علم گرفتم و گذشتم. همین.

من وابسته به هیچ شخص و شخصیتی نیستم.

تحقیقی عمل کردم. آزاد اندیش بودم و هستم و خواهم بود.

خداوند لطفی بمن کرد و استعدادهای عجیب و سرشاری در من قرار داد که مورد تایید و تحسین خیلی از اساتید مطرح حوزه و دانشگاه بودم، ولی نه غرق تحسینها شدم نه کشته مرده ی تأییدات و تمجیدها.

پدری داشتم که من رو چنان تربیت کرد که آزاد و یکه تاز بودم. محرّر بودم. علوم بسیاری از او و از اساتید مختلف آموختم بدون اینکه در بند و وابسته و منحصر به اونها باشم.

برای من ملاک، فقط و فقط این بود که از حد و حدود الهی تجاوز نکنم. بر وفق و به مقتضای عین ثابتم عمل کردم، آگاهانه و اندیشمندانه. 

و ادعا ندارم که بی خطا و بی اشتباه بوده ام، نه. خیلی جاها اشتباه رفتم، اشتباه چرخیدم، چرا؟ چون بایستی خودم به ادراک درونی می رسیدم. که رسیدم. هرچند با صرف هزینه های روحی و روانی بسیار. خب، طلب درونی ام بوده. ناگزیر بودم. ولی... ازین راهی که اومدم پشیمان نبوده و نیستم. 

.

اینها رو نوشتم تا بخونید.

الآن در حال حاضر دنبال کننده های من فقط خانم ها هستند. هیچ مردی الحمدلله منو دنبال نمی کنه ( عاقل شدند فک کنم 😂😂)

شماها که خوندید، حاضرین به غائبین اطلاع بدن.

من این پست رو اینجا پین می کنم تا بلکه اونهایی که باید بخونن، گذارشون بیفته و بیان بخونن.

۱۸ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۶:۵۲
پروانه ..

شب از نیمه گذشته و من باز نمیتونم بخوابم.

امشب به بهانه روز دختر، یه جشن تولد کوچیک گرفتیم برای حُسنای سه ساله. و البته برای فرخنده جون که هفته آینده روز تولدش هست.

گاهی چقدر ساده و بی ریا می توان شاد بود و خوش.

شام مهمون خانم وفایی باصفا بودیم.

پانزده نفر، سر سفره ی کرامت نشستیم و یکرنگ و یکدل، انقدر گفتیم و خندیدیم که اشک از چشمانمون در اومد.

قیمت این لحظه ها چند؟

اومدم سر به بالش بزارم، بخوابم، آمنه بوسه ای به موهای من زد. ولی خواب؟ انگار با چشمان من قهر کرده.

بعد شام، بحث بر سر عین ثابت بود و من بودم و بینهایت انرژی که از من رفت.

چه خاطرات شیرینی.

خدایا شکرت.

۲۰ ارديبهشت ۰۳ ، ۰۱:۲۷
پروانه ..

 سفری که الآن اومدم، به دعوت برخی از شاگردان کلاسهای آنلاین مجازی بود، و من قبول کردم، برای اینکه از مجاز به حقیقت کشیده بشن و مُدرّسی که در فضای مجازی می دیدند رو در فضای حقیقی ببینند.

ببینند کسی که بعنوان استاد قبولش کردند و بهش اعتماد کردند و در کلاسهاش شرکت کردند کی هست و در عالم واقع، چجور آدمی هست؟

در جمع شاگردان جدید، شاگردان قدیم هم هستند. شاگردانی که زمانی با اونها در فضاهای نزدیک و صمیمی، نفس کشیدم و زندگی کردم و با تمام خصوصیات من آشنا هستند، بعنوان شاهد از اونها بهره بردم و گفتم: من ظاهر و باطنم همینه.

با چشمهای خودتون ببینید.

خودتون با واقعیت موجود، روبرو بشید.

.

من بشدت معتقد به این امر هستم که:

برقراری ارتباط صمیمی و دوستانه، در فضای سالم و یکرنگ، بدون نقاب و تظاهر، اصل اساسی در جذب افرادی هست که در نهایت صداقت و اعتماد، فردی رو بعنوان استاد یا مدرس انتخاب می کنند.

.

ازین سفرها، با چنین اهدافی زیاد ترتیب دادم.

من در این وادی بشدت از برخی سیاستهای جذب نیرو یا جذب شاگرد، گریزانم.

شاگردان رو با واقعیت روبرو می کنم تا شخص خودشون، با آگاهی، استادشون رو انتخاب کنند.

و بنظرم، بهترین راه شناخت هم مسیر و رفیق راه معنوی، سفر هست.

با اونها بر سر یک سفره می نشینم، یک جا می خوابم، و همراه اونها در فضای بیرون تردد می کنم.

این، حق مسلم اونهاست که با آرامش و اعتماد، دریابند و بیاموزند و ببینند.

۱۹ ارديبهشت ۰۳ ، ۰۶:۵۶
پروانه ..

من در سفر، بابای بچه ها هم در سفر.

صبح دیدم استاد تبریزی بابت کارهایی که برای نسخه ها انجام داده بودم ( توی این پست گفته بودم) یه مبلغی برام واریز کردن. سریع پیامک زدم به بابای بچه ها:

سلام عشقم❤️

پول اومده توی حسابم، اگه لازم داشتی بگو برات انتقال بدم.

.

همینقدر سمی😂

.

پس چی؟

ما ازیناشم بلدیم. خخخ

.

خواستم اسکرین بگیرم بفرستم،تا خودتون ببینید؛ نشد دیگه😂

۱۹ ارديبهشت ۰۳ ، ۰۶:۱۵
پروانه ..

حُسنا، دختر بچه چهار ساله ی جمع ماست، از شیراز.

مادرش، فاطمه، خانمی لاغر اندام.

حُسنا مدام چسبیده به مادرش، از بغلش پایین نمیاد. ما هرجا رفتیم، این دختر بغل مادرش بود و بغل هیچ کسی هم نمیومد.

امشب از بیرون بر می گشتیم، پیاده بودیم. هنوز به مقصد نرسیده، سر راه، یه عروسک براش گرفتم. اجازه دادم خودش انتخاب کنه، یه عروسک کچل نارنجی انتخاب کرد.

این بچه، دیگه مادر، یادش رفت.

پلاستیک حاوی عروسک رو دستش گرفته بود و انداخته بود روی شونه اش، کنار ما، پا به پای ما، پیاده اومد!!

مادرش انقدر تعجب کرده بود که سریع به همسرش خبر خوشحالی داد!

پدرش که باورش نمی شد از مادر حسنا خواست که عکس براش بفرسته تا این رفع وابستگی رو در دخترش ببینه.

ما هم کلی شوخی کردیم با مادر حسنا. از جمله اینکه:

دخترت تو رو به یه عروسک فروخت😄

.

حسنا با این عروسک خیلی عشق کرد. وصف ناپذیر بود. ما همه مون هم باهاش عشق کردیم❤

۱۹ ارديبهشت ۰۳ ، ۰۰:۴۹
پروانه ..

پریشب که خوب نخوابیده بودم، کم خوابی هم داشتم، دیشب هم توی هتل نتونستم بخوابم. جای خوابم عوض شده بود. خوابم نمی برد. در کل سه ساعت خوابیدم.

امروز بعد از صبحانه رفتیم محل اسکان بقیه شاگردان.

دو تا سوئیت داشتند سمت طبرسی. 

دو نفر از شیراز اومده بودن، یکنفر از ارومیه، شش نفر از تهران، چهار نفر از مشهد. و شش نفر از شهر شین دوم.

.

کلاس خوب و مفیدی بود. ولی انرژی زیادی از من گرفته شد.

.

به ایلیا گفتم یه وقت ملاقات بزاره. می خوام ببینمش و راجب موضوعاتی باید باهاش صحبت کنم.

۱۸ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۵:۵۴
پروانه ..

۱. از خدا خواستم یک نفر رو به غلط کردن بندازه، گویا زمینه های اون داره فراهم میشه.

.

۲. دیشب از یکی از دنبال کنندگان آقا خواستم قطع دنبالم کنه و دیگه به من پیام نده.

دلایل قاطعی هم برای این کارم داشتم. یکیش اینکه:

درسته که بقول خودش صریح و روراسته، ولی دلیلی نداره حرفهای نامربوط بمن بزنه.

بمن پیام داده که کاش منم الآن تو اون هتل بودم😅

۱۸ ارديبهشت ۰۳ ، ۰۵:۰۹
پروانه ..

دیشب، قبل از شام، با شاگردان تهرانی، صحبت داشتیم: فاطمه پ. دیبا ، ف و مائده.

صحبتهای شیرین و شنیدنی.

اتفاق خیلی جالب و عجیبی افتاد:

به ایرا دعوت شدم.

کی باورش می شد؟

گویا دیبا در آنجا منزلی دارد. دعوت صورت گرفت.

.

من معتقدم هیچ چیز در این عالم، اتفاقی نیست.

این سفر، این اتفاقات اخیر، این تلاطم ها، این دیدارها... خدا با من چه می کند؟ مرا کجا می برد؟ برایم چه برنامه ای دارد؟

.

آخر شب، بقیه شاگردان هم که از جاهای مختلف بودند، به ما ملحق شدند و در یک فضای صمیمی و دوست داشتنی، یک جلسه کوتاهی برقرار کردیم.

.

دو نفر از شیراز آمده اند.

چه همتی.

.

امروز جلساتی با کل مجموعه خواهم داشت.

۱۸ ارديبهشت ۰۳ ، ۰۴:۵۳
پروانه ..

امشب، شب خاصی بود.

شام مهمان شاگردان تهرانی بودم. در رستوران معین درباری. سینی غذای عالی.

بعد از شام هم، در قرار ملاقات.

ساده بود و آرامبخش.

یک گفتگوی کوتاهی که پر بود از حرفهای ناگفته و امیدهای آینده.

۱۸ ارديبهشت ۰۳ ، ۰۱:۳۷
پروانه ..

داخل هواپیما، دوتا خانم کنار من نشسته بودند، ژیگول و کاملاً امروزی، با صورتهای دستکاری شده با پروتز و بوتاکس و شیدینگ و پیرسینگ و موهای هایلایت و ناخن‌های کاشته و آرایش غلیظ.

من درسته که آدم معتقدی هستم، ولی خشکه مقدس نیستم. با خوشرویی باهاشون همکلام شدم. من چادر دانشجویی سرم بود و شال طوسی روشن و تونیک کالباسی رنگ. با صورتی دست نخورده و طبیعی، ولی آراسته.

معمولاً با اینجور افراد که روبرو میشم، میگم شاید از من خوششون نیاد، سر حرف رو باز نمی کنم. اینجا هم خود بغل دستی ام سر صحبت رو باز کرد.

بعدش داشتم فکر می کردم هیچوقت نتونستم مثل اینا بشم. آراسته و مرتب هستم ولی اعتقادی به دستکاری چهره ندارم. یه بحث علمی هم داره که دیگه واردش نمی شم.

الآن توی سوئیت هتل در حال استراحت دارم می نویسم.

باید خودمو برای قرار ملاقات مهم امشب آماده کنم. قرار ملاقات با یه شخصیت بینظیر.

۱۷ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۸:۰۶
پروانه ..

دارم آماده میشم برای پرواز.

چمدونمو بستم،

خونه رو مرتب کردم،

لباسها رو شستم،

ناهار و شام امروز رو برای اهل خونه آماده کردم،

از دیشب مهربونی و محبت هست که دارم نثار اهل منزل می کنم تا سبک برم سفر.

صبح ته تغاری رو با کلی بوس و بغل راهی مدرسه کردم،

پسر بیست ساله رو کلی تحویل گرفتم، صبحانه مفصل و بوس و بغل،

پسر بیست و چهار ساله رو همراه با توصیه های ویژه، مورد عشق و محبتم قرار دادم.

.

+ امشب یه قرار ملاقات ویژه دارم با یه شخصیت مهم، که باعث شد دیشب بیخوابی به سرم بزنه و آمادگی پیدا کنم برای مواجهه با ایشون.

۱۷ ارديبهشت ۰۳ ، ۰۹:۵۲
پروانه ..

الآن دیگه آزادید در صورت تمایل، پستهای این وبلاگ رو هم بخونید.

۱۷ ارديبهشت ۰۳ ، ۰۰:۲۹
پروانه ..

همونطور که قبلاً گفتم، من بی دلیل کاری نمی کنم. پست قبلی رو عمدا گذاشتم😁

قضیه ازین قرار بود که:

من قبلاً دوتا وبلاگ داشتم، یکی این بود، یکیشم حکیمه بود. این سری که وبلاگها رو فعال کردم، وبلاگ حکیمه رو شخصی کردم، توی توضیحات هم نوشتم که دنبال کردن ممنوع.

بعد اومدم دیدم ۶ تا دنبال کننده خاموش دارم فقط. عصبانی شدم. انقدر آدمای بی تعهد؟

بعدم فهمیدم کیا بودن😅

صبح پست قبلی رو که گذاشتم، همه شون رفتند. دیگه دنبال کننده خاموش ندارم 😍😅

اینجا هم الحمدلله خاموش ندارم😊😌😏

۱۶ ارديبهشت ۰۳ ، ۲۱:۲۵
پروانه ..

خواهر خوبم (این نحو خطاب، فقط برای شما بود) که از بین دنبال کنندگان من، این پست رو می خونی، همونطور که می دونی و در جریان فعالیت یک سال گذشته ی من در بیان هستی، و البته تا حدودی از ماجراهای پیش آمده در این مدت فعالیت من در بیان خبر داری و می دونی که چندین بار به دلایل مختلف، نوشتن در وبلاگ رو رها کردم و به خلوت خودم خزیدم. ولی این بار فقط به خاطر گل روی شما بود که اومدم و شروع کردم به نوشتن تا دل شما رو گرم کنم که برگردی. نه اینکه منتی باشه خدای ناکرده، نه. 

بیان به بودن شما و امثال شما نیاز داره هرچند اگر قدر ندونه. 

حتماً شما هم درین فضا رسالتی داری که باید به نحو احسن انجامش دهی. و صد البته ابتلایی هستی برای دیگران. 

من دیگه اینجا کاری ندارم.

خواهر خوبم 

اقرار می کنم تنها کسی بودی که درکم کردی و به نیات و اغراض حقیقی من از بودن در این فضا آگاه بودی، خوشحالم که هستی و مایه ی فخر و افتخار بیان و بیانی ها. 

دورادور همراه تو می مونم و هروقت به تهران اومدم باز حتماً همدیگر رو خواهیم دید.

یکی از عزیزان هم که دیشب طی یک جبران به او قول دادم روزی به دیدار او خواهم رفت، قول من سر جای خود هست. 

.

هیچ چیز در این عالم اتفاقی و عبث و بیهوده نیست. و وقتی چندین اتفاق با هم گره می خورند و رخ می دهند، حتماً برای ما پیامهای بلندی دارند. 

هر لحظه و هر زمان، حضرت سلطان الکریم در شأنی است و ما هم برای خوردن و خوابیدن و یک زندگی ساده ی روزمره خلق نشدیم. ابد در پیش داریم و باید به فکر آبادی آخرت خود باشیم.

و همانطور که گفتم خوشا به آنان که با آگاهی زندگی می کنند؛ با آگاهی کاری را انجام می دهند و با آگاهی از عملی منصرف می شوند.

.

من از محضر همه ی عزیزانی که همراه من بودند حلالیت می طلبم.

امیدوارم اگر رنجشی از من و نوشته های من به آنها رسیده عفو کنند و بر این خواهر کوچک و حقیرشان دعا نمایند.

عزیزانی که هنوز دنبالشان می کنم، به این معناست که همچنان دوستان خوب من باقی خواهند ماند.

.

+ بخش « من کیستم » در بالای وبلاگ، بروز شد.

۱۶ ارديبهشت ۰۳ ، ۰۵:۵۴
پروانه ..

فردا باید غذا بپزم برای خانواده، تا چند روزی که نیستم بدون غذا نباشن!

این عادت همیشگی منه.

حالا که لطف می کنن و نبود من رو تحمل می کنن، من هم لطف می کنم و براشون غذا می پزم، می‌زارم یخچال.

 

۱۵ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۹:۵۹
پروانه ..

داشتم به برنامه ریزی در مورد سفر پیش رو که در این پست راجبش حرف زده بودم، فکر می کردم که:

حالا که فرصت خوبی داره ایجاد میشه و یک عده افراد مستعد دور هم جمع میشن، یک برنامه مفید علمی براشون بریزم که در روزهایی که با هم هستیم، هم من هوش و استعداد اونها رو به چالش بکشم، هم اونها از داشته های من و علوم من بهره ببرند و برای کلاسها و جلسات بعدی دروس، از اون استفاده کنند.

.

+ هفته ی گذشته توی یکی از کلاسها، بحث عناصر اربعه رو مطرح کردم در ارتباط با آیات سی به بعد سوره بقره که مربوط میشه به داستان حضرت آدم علیه السلام. توی گروه، تحقیقات جالبی ارائه شد. یکی از نخبه ها به عنصر پنجم رسیده ، اگه نمی رسید، من هم راجبش حرفی نمی زدم؛ ولی چون رسیده لازم هست که در موردش توضیحاتی ارائه بدم.

.

+ امروز صبح یکدفعه یاد زینب افتادم که توی این پست ازش گفته بودم.

پیام دادم بهش و از سفر پیش رو گفتم. و بهش گفتم جای شما و فاطمه و الهام خالی.

اونم فکر کرد دارم دعوتش می کنم! گفت متأسفانه نمی تونم بیام. در حالیکه منظور و هدف من از دادن اون پیام این بود که بهش بفهمونم که حیف از شماهایی که چهار سال وقت و عمرتون رو هدر دادید و معطل موندید. وگرنه الآن هم شماها باید جزو این نخبه ها دور هم جمع می شدید و می درخشیدید.

من واقعاً همیشه برای استعدادهای هدر رفته غصه خوردم و می خورم.

.

+ بخش « من کیستم » در بالای صفحه رو قصد دارم هرازگاهی، مطالبی بهش اضافه کنم. هربار که آپدیتش کردم، خبر میدم تا بخونید و منو بیشتر بشناسید.

۱۵ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۴:۴۶
پروانه ..

مهرماه سال قبل، دوره کالیگرافی استاد توانمند ف. شرکت کردم.

آبان‌ماه متأسفانه دچار حادثه شدم و مچ دستم شکست و جراحی و پین و گچ باعث شد عقب افتادم. (پستهای آبانماه سال قبل در موردش نوشتم)

حتی بعد از بهبود دستم، هنوز انگیزه ی اون زمان رو ندارم که ادامه بدم.

توی گروه می بینم ماشاءالله هم‌گروهی ها چقدر پیشرفت کردند، غصه می خورم.

از طرفی، این استاد بقدری ماهر هست که حد نداره. از تکنیک‌هایی که داره خالصانه وقت میزاره و با جزئیات آموزش میده، معلومه. و اینکه داخل گروه، با دقت و حساسیت و حوصله و ظرافت، کارهای دوستان رو اشکال گیری می کنه.

امروز دیدم تکنیکهایی رو داره روش کار می کنه که جنبه ریاضی داره. و به دروسی که دارم مطالعه می کنم هم مرتبط هست. من واقعاً عصبی می شم از این که اینهمه فضا هست برای مطالعه و تحقیق و تمرین و من نمی تونم وقت کافی براشون بزارم.

چقدر حیف که من هنوز نتونستم شور و هیجان مهرماه سال قبل رو در خودم احیا کنم و قلم دست بگیرم و کالیگرافی رو ادامه بدم.

.

استعداد هنری در من، بر می گرده به خانواده ام. برادرانم در رشته های مختلف هنری کار می کردند، در حد ممتاز. 

کالیگرافی نوعی خوشنویسی هست. البته خط مُعلّی هم خیلی عالیه که کالیگرافی تقریباً شبیه اون هست.

در هر حال، اینکه در علم خوشنویسی، از مبانی ریاضیاتی استفاده میشه برای تدویر رسم ها، برام جالبه. حتی از علم فیزیک میشه استفاده کرد در ترکیب رنگها و یا تکنیکهایی که به بخش رنگ و قلم مربوط میشه.

کلّاً من عاشق و شیفته ی اون اساتیدی هستم که به موضوع و محتوای آموزشی شون علم کافی دارند و مسلط ان و آموزشهاشون هم علمی و تکنیکی و مهارتی هست.

خدا رو شکر می کنم که این استاد سر راهم قرار گرفت. و امیدوارم بزودی انگیزه ی تمرین کالیگرافی در من احیا بشه و شروع کنم به کار کردن.

من قبلاً تذهیب و تا حدودی مینیاتور هم کار کردم.

واقعاً وادی هنر، وادی لذت بخش و روح بخشی هست. بینهایت بهش عشق می ورزم.

۱۵ ارديبهشت ۰۳ ، ۰۹:۳۰
پروانه ..

در این سفر پنج روزه ای که پیش رو دارم، با افرادی روبرو خواهم شد که در این موضوع تدریسی کلاسهای آنلاین ما، از مستعدین این حیطه هستند. یعنی در واقع حدود دو سال زمان صرف شد تا از طریق جلسات و کلاسهای آنلاین، این استعدادها شناخته بشن.

روی تک تک اونها به دقت کار کردم. فکر کردم. هدایتشون کردم. کار دادم بهشون تا انجام بدن. محک شون زدم. حالا فرصت طلایی داره ایجاد میشه تا بطور حضوری در جمع اونها حضور داشته باشم و همدیگر رو ببینیم و جلسات خوب و مفید و حساسی با هم داشته باشیم.

دنبال نتیجه نیستم. همینکه یک استارت بخوره برای پیشرفتهای بعدی اونها، کافیه. و صد البته کاردان کسی دیگه است و ساربان هم انقدر باتجربه و قابل اطمینان هست که بدونه کاروان رو چجوری هدایت کنه.

به هر حال، کم کم شمارش معکوس آغاز این سفر شروع میشه و من می مونم و برنامه ریزی درست و صحیح که این چند روز که بندگان خدا از نقاط مختلف تشریف میارن، یک تحولی در جهت تغیّر از قوّه به فعل در اونها ایجاد بشه و مطمئناً ثمرات خیلی خوبی هم برای من خواهد داشت.

این سفر، یک تعامل دوطرفه است.

با پیش بینی های فرازمانی.

۱۴ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۴:۵۵
پروانه ..

از وقتی خودمو شناختم، هیچ کاری رو بی دلیل انجام ندادم. تماماً هدفمند بوده.

در مورد وبلاگ:

رفتنها، اومدنها، بودنها، نبودنها، تعاملات، ارتباط داشتن یا نداشتن، دنبال کردن یا نکردن، کامنت دادن یا ندادن و...

هر وبلاگی که ساختم، یا هر وبلاگی که حذف کردم؛ هر پستی که گذاشتم، قبلش ساعتها روی اون فکر کردم، روی تک تک عباراتش، حتی اینکه خوانندگان پستها، چه دریافتی خواهند داشت و چه بازخوردی به دست خواهم آورد. و بعدش هم بارها پستهای خودم رو خوندم. خودم رو جای مخاطبینم گذاشتم و از دید و منظر اونها هم دوباره خوندم.

خیلی از کارهایی که کردم، تعمدی بود و حتی گذاشتن برخی پستها کاملاً عمدی بود. حتی بعضی دنبال کردنها. بعضی کامنت دادنها. پاسخ دادنها یا ندادنها.

انقدر احترام برای مخاطبم قائل بودم که مطلب غیر مفید ننویسم و حرف بی پایه و اساس نزنم.

هرجایی کامنت گذاشتم با فکر گذاشتم. حتی بازخوردی که مخاطبم از دریافت اون کامنت ایجاد می کرد رو تصور می کردم. 

.

این منم.

با حالی خوش، و رضایتمند؛ هرچند با غم بزرگی در دل.

.

آگاهی ، نسبت به همه چیز اطرافمون، نسبت به همه ی افراد دور و برمون، برای تمام ما لازمه.

تا امورات ما رنگ خاص خودش رو داشته باشه و اثرات خاص خودش رو بر جا بزاره.

همه ی ما مأمور به یک رسالت عظیم هستیم. و چقدر خوبن اونهایی که می دونن کی هستن و چکاره هستن. و مطابق با اون معرفت و شناختشون، کاری رو انجام میدن یا از کاری منصرف میشن.

من شیفته ی این جور افراد حکیم هستم.

و سعی کردم خودم هم اینجوری باشم. تشبه به این افراد پیدا کنم.

.

+ این پست به اضافه ی بخشهای دیگه ای احتمالاً نصب میشه بالای وبلاگ با عنوان « من کیستم» تا برای همیشه یادگار اینجا بمونه.

۱۴ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۴:۲۶
پروانه ..

خرّم آن روز کزین منزل ویران بروم

راحت جان طلبم وز پی جانان بروم

 

گرچه دانم که به جایی نبرد راه غریب

من به بوی سر آن زلف پریشان بروم

 

دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت

رخت بربندم و تا ملک سلیمان بروم

 

چون صبا با تن بیمار و دل بی طاقت

به هواداری آن سرو خرامان بروم

 

در ره او چو قلم گر به سرم باید رفت

با دل زخم کش و دیده ی گریان بروم

 

نذر کردم گر ازین غم به در آیم روزی

تا در میکده شادان و غزلخوان بروم

 

به هواداری او ذرّه صفت رقص کنان

تا لب چشمه ی خورشید درخشان بروم

۱۴ ارديبهشت ۰۳ ، ۰۵:۵۲
پروانه ..

بنا به دستور امرا و رؤسا، امشب برای پونزده نفر ماکارونی پر ملات درست کردم.

طبق دستور، یکمقدار از ماکارونی باید کم نمک دم می شد، یکمقدار معمولی و نمک دار. یکمقدارش هم باید دم نکشیده بره توی ظرف فریزری برای علی آقای مذکور در پست قبل.

.

پریروز، چشم خوردم، انگشت شصت پام گیر کرد به لبه فریزر، ورم کرده و خونابه میده. همه ی این دستورات رو لنگ لنگان اجرا کردم.

التماس دعا😅

۱۳ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۸:۵۵
پروانه ..