چند روزی که در این شهر کویری، در منزل خواهرم بودیم، روزهای خوشی بود.
پارمیدا یک عروس هلندی داشت، داخل قفس.
کم کم این عروس هلندی بیحال شد و از تحرک و خواندن افتاد.
و آخر سر هم توی دستان من، جان داد.
شوک عجیبی بود. و بشدت من رو عصبی کرد که آخر مگر جای حیوان در خانه است؟ و اینکه این چه کاری است که یک حیوان یا پرنده را در خانه حبس کنیم و وابستگی ایجاد شود و به این نحوه، دچار یک خلأ شویم و حالمان بد شود؟
عروس هلندی به حال بدی افتاده بود. و به حال بدی در دستهای من مُرد.