پروانه

در اوج و حضیض زندگی

پروانه

در اوج و حضیض زندگی

اینجا من از روزمره ها و اتفاقات خاص زندگی ام می نویسم.
مسلّماً نوشته ها حکایت کننده ی دقیق از حقیقتها و واقعیتهای رخ داده، نمی باشند.
پس قضاوت نکنید و به سوء برداشت دچار نشوید.
این، « من » حقیقی من است.
______________
تلنگر و تذکر از سر فهم و شعور و منطق، برای من خیلی ارزشمندتر هست از تعریفات الکی و آبکی که از سر هوا و هوس یا خودشیرینی یا إغفال باشد.
______________
اینجا، یک دختر خام بی تجربه نمی نویسد، بلکه یک زن جا افتاده و سرد و گرم روزگار چشیده، می نویسد.
______________
وبلاگ دیگه من:
hakimeh51.blog.ir

آخرین مطالب

زینب

پنجشنبه, ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۱۰:۰۵ ق.ظ

سحر که بیدار شدم و سری به ایتا زدم، پیام تبریک زینب، لبخند دردآوری روی لبهام گذاشت و البته در کنارش غمها و زخمهای چند سال پیش رو تازه کرد، جوری که انگار همه ی غمهای زندگی ام جلوی چشمانم رژه رفتند. غمهای هر برهه، جدا جدا.

این روزها بخاطر روز معلم، خیلی از خاطرات تلخ و شیرین گذشته که به دوران تعلیم و تربیت مربوط میشه تداعی و زنده میشن.

خلاصه

پیام زینب باعث شد بیام و این پست رو بنویسم:

________________________

زینب جزو یکی از نخبه های کلاسهای درسی من بود. این که میگم کلاس درس، ذهن و فکرتون نره به این مدرسه و دانشگاه و حتی حوزه کذایی موجود؛ نه. کلاسهای درسی من علیحده بودند و هستند.

زینب، یکی از نخبه هایی بود که نبوغ خاصی داشت؛ ولی در حیطه ی اون درس و بحث هایی که من در شهر شین دوم تشکیل داده بودم، در ابتدا هیچ نمی دونست و کم کم انقدر روش کار کردم تا به جایی رسید که گاهی وقتها توی بعضی کلاسها، اونو جای خودم می گذاشتم! یعنی انقدر بهش بها داده بودم.

جلسات خصوصی زیادی براش گذاشته بودم تا اون نبوغ خاصش بیشتر و بیشتر مکشوف بشه. و البته وقتی که او رو جای خودم گذاشتم، بهش یه تذکر هم دادم: زینب جان، مراقب نفس خودت باش.

.

مادر زینب هم در جریان قضایا بود. 

تا اینکه یکروزی از روزها ( که داستانش خیلی مفصله و من بهش نمی پردازم ) زمانی که من درگیر عمل جراحی فرزندانم بودم و از شهر شین دوم دور بودم؛ قضایایی پیش اومد که زینب که مسوولیت کلاسهای من با او بود، تحت تاثیر جو و فضاهایی قرار گرفت و پشت پا زد و کلا عوض شد.

وقتی که برگشتم، و با زینب و بقیه شاگردان مواجه شدم، دیدم ای دل غافل. انگار اصلا انقلاب رخ داده. کودتا شده!

نه زینب، زینب قبلی بود؛ نه بقیه.

چیزی که من باهاش مواجه شدم، بی ادبی ها و جسارتها و حتی قضاوتهای غلط و اشتباهی بود که شاهدش بودم.

و من که خسته و درمانده از عمل جراحی فرزندانم به اون شهر برگشته بودم؛ از این فرزندانم هم داشتم ضربه می خوردم.

و شد آنچه که نباید می شد.

اولین بار که بعد برگشتنم با زینب روبرو شدم؛ برگشت توی روی من حرفهایی زد که معلوم بود از معصومیت و اعتمادش سوء استفاده شده و عده ای خامش کردند و او رو علیه من شوراندند.

و من از همون زمان، در پیشانی او کارمای اون رفتار و اون بی ادبی و بی احترامی هاشو می دیدم و غصه می خوردم.

بارها و بارها مادرانه با او صحبت می کردم؛ ولی انگار مرا نمی دید و چیز دیگری می دید.

و من می دانستم چه بلایی بر سرش آورده اند!

.

زمان گذشت.

من از اون شهر کوچ کردم. چون آب می دیدم گریه می کردم. طفل صغیر می دیدم گریه می کردم...

همه چیز اون شهر برای من آزاردهنده بود. تمام شهر من رو می شناختند. آوازه ی ماجرای پیش آمده خیلی جاها پیچیده بود و سوالات زیادی در ذهن خیلیها پیش آمده بود. در مظان اتهام قرار گرفته بودم. نه می شد توضیح داد؛ نه می شد رفع سوء قضاوت و سوء برداشت کرد و مهمتر اینکه اونها بچه های من بودند. و من هرگز میلی به از دست رفتن وجهه ی مثبت اونها در اون شهر نداشتم.

.

پس از چهار سال

یکبار دیگه وقتی که اون شهر رفته بودم، سراغ زینب رفتم و یکبار دیگه با مهربونی و دلجویی سعی کردم بهش نزدیک بشم. قدری بهتر شده بود و بقیه هم بهتر شده بودند. باز دلجویی کردم. ولی فهمیدم که باز الآن وقت آن نرسیده که اینها به حقیقتهای موجود پی ببرند. 

ولی از اینکه دریافته بودم که در طول این چند سال، گرفتار کارمای رفتارهاشون شدند و به قهقرا رفته اند و جز سردرگمی و حیرت چیزی نداشتند؛ غصه هایم مضاعف شد.

زینبی که سرشار از نبوغ و استعداد بود. زینبی که درست در اوج بلوغ علمی اش دچار حوادث و تلاطم ها شد و متاسفانه نتوانست ایمان و اعتمادش به من را ادامه دهد و فرو ریخت. مادرش در خلوت چیزهایی به من گفت که من هم فرو ریختم.

.

سحر دیدم زینب برای اولین بار در طول این چند سال، برای من پیام تبریک فرستاده.

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟

حالا که من افتاده ام از پا چرا؟

باید کم کم سعی کنم قوت از دست رفته ام رو باز یابم تا پذیرای گرم زینب باشم.

۰۳/۰۲/۱۳
پروانه ..

ارسال نظر

نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.